اگر نامی داشتم آنگاه میتوانستم بگویم: من هستم؟! دنیای نیمهست سرابی است از همهٔ آنچیزهایِ خفته که شاید هیچگاه به کاری نیایند! از این متعجّبم که آدمها دلِشان نمیخواهد معمولی باشند و حتّی به ذهنِشان خطور هم نمیکند که هستند! انسان مگر چیست؟ کُپهایست از دل و روده و مُشتی اعصاب و آت و آشغالهایِ دیگر! خودمانیم میتوانید غذا نخورید، و گاهی نشاشید؟ و دلتنگ گذشته ٔ از یاد رفتهای نشوید که شبیه غباری از دستِتان گریخته است!؟ میدانم این حرفهام محلی از اِعراب ندارد، یعنی خُب شاید ادعا کنید که همین چگونه خوردن و شاشیدن هم برای خودش حکایتیست!ــ ولی شما چطور میشاشید مگر؟ همهي اینها را گفتم که برسم به اصل ماجرا، که اصلاً یادم نیست چه بود. شاید هم یادم بود ولی نمیخواستم به یاد بیاورم؛ چرا؟ احتمالاً با این بدن تازه هنوز اُخت نشدهام! از آخرین تلاشهایی که برای وجود داشتن کردهام ماههاست که میگذرد ولی، ولی هنوز نمیتوانم چیزی را حس کنم! یعنی خوب، گاهی حتّی دلم میخواهد لذّتِ چشیدنِ نیش پشه را هم روی پوستم بچشم! امّا در حال حاضر، تنها مشتی دادهيِ حسّی در این بدنِ تازه وجو
چه با یونگ موافق باشیم و چه نه، ناخودآگاه آدمیــ که میخواهم تعبیر «آستانگی رویا و نارویا» را برایش بهکار گیرمــ، سهم بسزایی در تأویل ما از خویشتن و پیرامونمان بازی میکند. در اعصارِ گذشته، اساطیر تجسّد همان گوهرِ متضادی بودند که از درونمان میجوشید؛ امیالیکه گاه از درکِ تکانههایِ عاطفیاش ناتوان میماندیم و میمانیم. مارماهی فیلمی نمادگرایانهست که هم وجوه روانشناختی دارد و هم اسطوری و اجتماعی. چینش نمادهایی با اصل شباهت و تضاد همچون مارماهی، دریا، جزیره، شکار، نیزه، قربانی شدن و تا پایان... آن هم با چینشِ نقشمحوری که هر کدام از عناصر به دیگری معنا میبخشند، مخاطب را با اثری چندوجهی و سینمایی مواجه میسازد. * هشدارِ لورفتن داستان فیلم * مارماهی ( Murina ) ساختهیِ فیلمسازِ کُروات - کوسیژانوویچ، باز-دیدنِ خویشتن نوجوانی در آستانهی بلوغ، به نام یولیا است، که شعلههای عشقیْ آپولویی و ممنوعه، میلِ رهایی به او میبخشد؛ و درست در همین بزنگاهست که یولیا سرپیچی از دستورات پدر را، قدم به قدم با شعله گرفتنِ شهوتِ نوجوانی، آغاز میکند؛ از همان پدریکه حتّی ابایی ندا