«نگریستن به مثابهيِ معنابخشی به زندگی»
ژان پل سارتر در مجمعِ لنینگراد سخنرانیای را با موضوع «خواندن برای معنادهی به زندگی» ایراد کرد که در آن میپنداشت ادبیات متعهّد آنی نیست که دربارهيِ همهيِ موضوعات سیاسی و اجتماعی سخنی سر دهد بل آن است که انسانی که از او سخن میگوید که هم کس دیگریست و هم خود ما، غرق در جهان باشد و آزادانه معانی و دالهایِ آن را نقر و نقار کند؛ به سیاق او، میخواهم این امر را در ساحت سینمایِ متعهّد صورتبندی کنم.
وقتی میگوییم «سینمایِ متعهّد» منظور این نیستکه منجر شود به کنشی در راه هدفی اجتماعی و سیاسی؛ پُر واضح است که هیچ هنر و ادبیاتی منجر به جلوگیری از تبعیض، جنگ و دیگر مقولاتِ شرّ نمیشود. هنر متعهّد در گفتنِ نگفتن شکل میگیرد؛ مستقیمگویی حتّی ارزشی مثبت را به ضد ارزش دگرگون میسازد، چونانکه، سخن راندن از مقولهاي ضد جنگ، و تبدیل آن به مانیفستِ سیاسی در سینما، بیانی الکن است؛ در حقیقتِ امر، هنرمند دنیایی میسازد که زاییدهي زیستِ او در جهانِ واقع است، و تماشاگرِ سینما را، در اثری فیلمیک، که بهروی پرده نقش بسته و به او عرضه شده، شناور میسازد، اینچنین او از فراشُدِ نشانگانِ فیلمیک به مُفاد عاطفهای دست مییابد که توضیحپذیر نیست؛ حسِّ شراکتِ در امر آفرینش. چه کسی میتواند بگوید، هنگامیکه تماشاگر از تاریکخانهيِ سینما پا به بیرون میگذارد، در حزبی سیاسی نامنویسی میکند و یا لابد تنها چای مینوشد؟ بله، مهمّ این کنشِ پسینِ او نیست، مهمّ لُمحهایست که تماشگر سینما را در بر گرفته؛ آن - لحظهي - شراکت در امر آفرینشِ معنا.
-ن.
نظرات
ارسال یک نظر