رد شدن به محتوای اصلی

واپسین پُست‌

اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!

 اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!   دنیای نیم‌هست سرابی است از همهٔ ‌آن‌چیزهایِ خفته که شاید هیچ‌گاه به کاری نیایند! از این متعجّبم که آدم‌ها دل‌ِشان نمی‌خواهد معمولی باشند و حتّی به ذهنِ‌شان خطور هم نمی‌کند که هستند! انسان مگر چیست؟ کُپه‌ای‌ست از دل و روده و مُشتی اعصاب و آت ‌و آشغال‌هایِ دیگر! خودمانیم می‌توانید غذا نخورید، و گاهی نشاشید؟ و دل‌تنگ گذشته ٔ از یاد رفته‌ای نشوید که شبیه غباری از دستِ‌تان گریخته است!؟ می‌دانم این حرف‌هام محلی از اِعراب ندارد، یعنی خُب شاید ادعا کنید که همین چگونه خوردن و شاشیدن هم برای خودش حکایتی‌ست!ــ ولی شما چطور می‌شاشید مگر؟ همه‌ي این‌ها را گفتم که برسم به اصل ماجرا، که اصلاً یادم نیست چه بود. شاید هم یادم بود ولی نمی‌خواستم به یاد بیاورم؛ چرا؟ احتمالاً با این بدن تازه هنوز اُخت نشده‌ام! از آخرین ‌تلاش‌هایی که برای وجود داشتن کرده‌ام ماه‌هاست که می‌گذرد ولی، ولی هنوز نمی‌توانم چیزی را حس کنم! یعنی خوب، گاهی حتّی دلم می‌خواهد لذّتِ چشیدنِ نیش پشه را هم روی پوستم بچشم! امّا در حال حاضر، تنها مشتی داده‌يِ حسّی در این بدنِ تازه وجو

آنتروپی موجب افزایش دقّت می‌شود؟

همین چند وقت پیش بود که یک ساعت کوانتومیِ کوچک نوعی ساعت اتمی که از اتم‌هایِ خنک شدۀ لیزر استفاده می‌کند –‌ با تولید هرچه بیشتر بی‌نظمی، دقیق‌تر توانست «زمان» را اندازه بگیرد. نسبت «دقّت» و «آنتروپی» مرا واداشت به این‌که در ساحتِ ناخودآگاه و خودآگاهِ ذهنْ عیاشیِ خیال‌بافانه کنم، و تأثیر سیکوآکتیـف‌ها را (چه‌قدر آوانوشت فرانسوی خوب است!)، به‌‌روی شبکه‌يِ درهم‌تنیده‌يِ نورونی با استنتاجی‌جات‌‌هایِ هرچند تُنُکم کشف کنم!

سیکوآکتیف‌هایی نظیر کافئین موجب افزایش دقّت می‌شوند؟

آمد و شد بین نورونی با بروزِ شلیک عصبی (=Spike) موجب جابه‌جایی اطلاعات می‌شود. سه دسته‌ي سرکوب‌گرها و محرک‌ها و توهم‌زا‌ها می‌توانند کنشِ «شلیک عصبی» را زیر چتر خود قرار دهند. انگاری، این سه دسته، با دگرسانیِ کارکرد مغز می‌توانند خودآگاهی را بِکشند و بُکشند و دچار دگردریختیِ ناپایدارش سازند!

«پژوهشگرانِ ساعت اتمی، نشان دادند که سیگنال‌های الکتریکی باعث می‌شود تیک تاک ساعت منظم‌تر و دقیق‌تر شود، اما این کار به بهای " افزایش گرما و در نتیجه آنتروپی" در سیستم انجامید.»

هوم!‌ نکته‌ي جالبی‌ست؛ امّا کافئینی‌جات هم می‌تواند با افزایش بسامد‌هایِ الکتریکیِ سیناپسیْ موجب دقیق‌تر شدن‌‌مان شود؛ امّا این تا جایی کار می‌کند، بعد از آن با فرارفتن از سطحِ ظرفیتِ سیستم، سیناپس‌ها خودآگاهیِ دروغین را قی می‌کنند و پیامدِ کافئین خودش را نشان می‌دهد، یعنی، سیکوآکتیفی همتای کافئينْ دقّت و آنتروپی را همزمان افزایش نمی‌دهد، بل‌ با افزایش آنتروپی در سطح سیناپسی مغز، در چند مرحله، پیامدهایی را متوجّه‌ي سیستم می‌کنند که یکی‌ از آن‌ها «دقّت» است. و پس از آن، با هرج و مرج سامانه را فلج می‌کند(بیا و یک مصدر جعلی بسازیم، فلجیدن! و پشت بندش، می‌فلجاند!).

       به نظرم، نوعی تیزنگری پشت این ماجرا خوابیده است. در این وادی، شتاب و آهنگِ تزریقِ رانه‌ي عصبی خیلی مهمّ است. مَثَل، اگر یک ضرب پانصد میلی‌گرم را بیندازی بالا، احتمالاً نورون‌هایت گیرپاژ کنند امّا اگر این پانصد میلی‌گرم را با یک شتاب خوش‌خوشکانه‌ای واردِ کانون یاخته‌هایت کنی، آنتروپی یک‌سر نمی‌بلعدت، بل روی خوشش را نشانت می‌دهد، و خودآگاهی سیرِ صعودی به خود می‌گیرد!

باور نمی‌فرمایید؟ خب، خب، نکنید! اگر یک دستگاه الکترو‌آنسفالوگرافی می‌داشتم، و نمونه‌ آدمیزادی حرف گوش کن، و البته، به همراه پانصد گرمِ قهوه‌يِ بو داده‌يِ ظلمانی (=دارک رُست!)،  این‌طور برایم قمیش نمی‌آمدید که باور نمی‌کنید! آن‌هنگام، می‌توانستم هر گونه هستی‌جاتِ هستنده‌ای را بسنجم؛‌ بی‌آزمایم! آن‌موقع هرج و مرج آغازین را می‌کشفیدم! ــ‌که می‌داند!؟

پی‌آیند

نگارنده‌ي این نوشتار، تحت تاثیر پانصد میلی‌گرم کافئین است. این یک اعتراف است و یک حقیقتِ بی‌پرده که آنتروپی مرا بلعیده است (گفتن ندارد دروغ گفتم، این «پی‌آیند» را گذاشتم که مثلاً تحت تاثیر قرارتان دهم، و این هم حقیقتی است،  حقیقتی محض!).

نظرات

پست‌های پُر بازدید

«گناه مادر»

  گناه مادر   آینه ( Zérkalo ) – 1974 (اکران در سال 1975) – ۱۰۸ دقیقه،   رنگی (سووکالر) .  استدیوی سازنده: مُسفیلم‌ (بخش خلاقه‌ي چهارم) | تهیه‌کننده: یی.وایزبرگ | کارگردان: آندری تارکوفسکی. | دستیار اول کارگردان: ال. تارکوفسکایا | فیلم‌نامه‌نویس: الکساندر میشارین و آندری تارکوفسکی | نویسندة اشعار: آرسنی تارکوفسکی | فیلم‌بردار: گئورگی رِربرگ | تدوین‌گر: ال. فینگیووا | کارگردان هنری: نیکولای ژیگوبسکی. و ...   پیش در‌آمد فیلم آینه دو عنوان را از سر گذراند تا به نام کنونی رسید؛ در نسخه‌ي اوّلیه‌اش «اعتراف‌ها» نام گذاری شد که قرار بود صحنه‌‌ای از مصاحبه‌‌ي آندری تارکوفسکی با مادرش – که با دوربین مخفی فیلم‌‌برداری شده بود – در آن گنجانده شود. امّا در ادامه‌ي فیلم‌برداری، تارکوفسکی تصمیم به حذف صحنه‌ي مصاحبه گرفت و صحنه‌هایی از بازی مارگاریتا ترخوا را – در نقش همسر شخصیّت اوّل فیلم (الکسی) – به طرح داستانی‌اش اضافه کرد که این تغییر، باعث دگرگونی زاویه‌ي دید (کانون اصلی)، از مادر به راوی اوّل شخص، و نیز تغییر نام فیلم به «روزهای روشنِ روشن»، عنوان شعری از آرسنی تارکو

«صفر و یک»

«شنبه، ۲۵ تیرماه، گرگان»   ف. گرامی، چند روزی‌ست که فنِ لپ‌تاپم افتاده به قِرقِر کردن، عین‌هو ابوقراضه‌ای که موتورش توی هوا پِت‌پِت کند و لیز بخورد و توِ دلِ خلبان‌باشی‌اش را خالی کند. خودمانیم دیگر از دستش خسته شده‌ام، آخر هر شش ماه یک باری یک‌جایی‌اش می‌گیرد و می‌باید بدهمش دست اُوستایی که پر و بالش را روغن‌کاری کند، هوف! می‌دانی‌که به صدایِ نوفه‌جات و سر و صدا حسّاسم و این‌هم هر روز بسامدهایِ عجیب و غریب‌تری از خودش می‌ریزد بیرون! القصه‌که گاهی دلم می‌خواهد از پنجرة پرده‌زردِ مضحکِ اتاقم بیندازمش بیرون ولی دلم نمی‌آید؛ گفتن ندارد به زردی‌اش نگاه که کردم، بیشتر به نارنجی می‌زد یعنی دست‌کم نسبت به تی‌شرتی که تنم است کم‌تر زرد است؛ عالی شد، نه؟ امروزِ روز روی هرجایی‌که دست می‌گذاری دو چوقی برایت کنتور می‌اندازد، چه برسد به آن‌که بخواهی فیلمِ کوتاهی بسازی و از قِبَلش ارتزاق هنرورانه بکنی! یعنی خُب، تنها چیزی که از خودم توی این دنیای بی‌در و پیکر دارم، پالامدوس، سایه‌ام است که گاهی همان هم نیست! پس یعنی چونین آروغ‌هایی را باید بروم جلوِ آینه، برای هیبتِ تکیده و عجیب‌المنظر خود

نیم نگاهی بر فیلم Murina 2021

  چه با یونگ موافق باشیم و چه نه، ناخودآگاه آدمی‌ــ که می‌خواهم تعبیر «آستانگی رویا و نارویا» را برایش به‌کار گیرم‌ـ‌‌ـ، سهم بسزایی در تأویل ما از خویشتن و پیرامون‌مان بازی می‌کند. در اعصارِ گذشته، اساطیر تجسّد همان گوهرِ متضادی بودند که از درون‌مان می‌جوشید؛ امیالی‌که گاه از درکِ تکانه‌هایِ عاطفی‌اش ناتوان می‌ماندیم و می‌مانیم. مارماهی فیلمی نمادگرایانه‌ست که هم وجوه روان‌شناختی دارد و هم اسطوری و اجتماعی. چینش نمادهایی با اصل شباهت و تضاد هم‌چون مارماهی، دریا، جزیره، شکار، نیزه، قربانی شدن و تا پایان... آن هم با چینشِ نقش‌محوری ‌که هر کدام از عناصر به دیگری معنا می‌بخشند، مخاطب را با اثری چندوجهی و سینمایی مواجه می‌سازد.     * هشدارِ لورفتن داستان فیلم * مارماهی ( Murina ) ساخته‌یِ فیلم‌سازِ کُروات - کوسیژانوویچ، باز-دیدنِ خویشتن نوجوانی در آستانه‌ی بلوغ، به نام یولیا است، که شعله‌های عشقیْ آپولویی و ممنوعه، میلِ رهایی به او می‌بخشد؛ و درست در همین بزنگاه‌ست که یولیا سرپیچی از دستورات پدر را، قدم به قدم با شعله گرفتنِ شهوتِ نوجوانی، آغاز می‌کند؛ از همان پدری‌که حتّی ابایی ندا

نامه به ح.

شهریور 1400 دکتر گرامی، عجیب است، همین دو روزی که گذشت. از پرواز جا ماندم. ح. جوابم را نداد. و جلؤ ح.ع. نشستم و گفتم، مایلم در حوزه‌ي جنسیّت و گرایش جنسی پژوهش واژگانی انجام دهم‌ ــ‌ ‌پیش‌خودم چه فکری می‌کردم!؟ ــ‌ تقریباً، همهِ‌شان داشتند هاج و واج نگاهم می‌کردند، حتّی آن زمانی که می‌گذشت و حتّی چهره‌ي نامرئی ح. از پشت صفر و یک‌های دیجیتالی! پیام‌هام را می‌دید و جواب نمی‌داد. نفهیدم چرا. اقل‌کم استحقاق یک توضیح را داشتم، نداشتم؟ آخر، چرا یک‌هو هم‌چین کرد!؟ دارم پرت و پلا می‌گویم. جسته و گریخته. بین مرور وقایع و هضم‌شان گیر افتاده‌ام و سکندری‌خوران پِی اشباحی که در خاطرم مانده پس و پیش می‌شوم، عین موجودی وامانده! دکتر واماندگی که شاخ و دم ندارد، دارد؟ ــ ‌‌بله! آنجا، جلؤِ اساتید فرهنگستان، به خودم آمدم، برگشتم توی جاده، درباره‌ي واژه‌گزینی در حوزه‌يِ رایانه و یافتن زبان‌مادر حرف زدم. از هوش مصنوعی و یادگیری ماشین و چسباندن‌شان گَلِ هم. داشت خوشِ‌شان می‌آمد و همزمان من هم توی کُتِ خاکستری‌ام غرقِ شرمم می‌شدم؛ امّا نم پس نمی‌دادم، نه‌خیر! خیلی بُراق داشتم عبارت می‌بافتم. توی نگاه‌