فیلم «تحقیر» - گدار از یکسری جهات پیشرو است. جسارت استفاده از جامپکات آنهم برای نزدیک شدن به سیرِ تغییراتِ درونی پرسوناژها کاریست که فقط او از عهدهاش بر میآید. میخواهم او را «موتسیو کوپ سُته!» بنامم؛ آخر در هر فیلمش، این تکنیک را غنیتر میکند. کاری که پیشتر گمان میکردم فقط شاعرانِ سینما از عهدهاش بر میآیند!
بله! میتوانید از وجوه زیباییشناختی قاببندیها و اعوجاج لنز ایراد بگیرید؛ امّا خب این هم یکدهن کجی موجنوییها به سینمای پاپاست؛ بازی با نحو سینما و واسازی استتیک بیانِ شورشی، بهجای استتیک رمانتیکِ پر زرق و برزق!
برویم سراغ عناصر قصوی: یکسری خیالپردازیهای گدار را نمیفهمم، شاید دسترسی به یک سری از منابع را نداشته و یا چه میدانم رمانی که از رویش اقتباس شده این فرضیات را خیالبافی کرده، شیطان داند! امّا به هر روی، این روایت معتبر را داریم که اودسئوس برای سر باز زدن از رفتنِ به جنگ ترووا خودش را به دیوانگی میزند تا نزد پنهلوپه و فرزندش بماند.
نمیدانم گدار بر چه اساسی در زبان پروتاگونیستش میگذارد که اودسئوس بیچاره از روی عمد و برای فرار از دستِ پنهلوپه به جنگ رفته و سفرش را ده سال به درازا کشانده! آخر میدانید، میآید پیرنگش را روی چنین ایدهای میچیند و گفتی بر این اساس هم، کامیل از پاول متنفر و به رفیقهي پروکُشِ تهیهکننده مبدل شده است؛ آنهم فقط برای آنکه حسِّ تحقیری که پاول متوجّهاش کرده را به او برگرداند؛ پنداری دارد انتقام پنهلوپه و خودش را از پاول میگیرد!
نامهي پایانی کامیل به عنوان یک عنصر دراماتیک صحنهها را بسط فرامتنی میدهد. در واقع، چیزی که این نامه را خاص میکند به تأخیراندازی معناست، با دالهایی که به دالهای دیگری مدام ارجاع میدهند، تا لحظهای که پرده، با آمیختگیِ خون و جوهر معنا را متجلی میسازد و شما را با دستی زیرچانه به حال خود رها میکند!
ن.
نظرات
ارسال یک نظر