رد شدن به محتوای اصلی

واپسین پُست‌

اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!

 اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!   دنیای نیم‌هست سرابی است از همهٔ ‌آن‌چیزهایِ خفته که شاید هیچ‌گاه به کاری نیایند! از این متعجّبم که آدم‌ها دل‌ِشان نمی‌خواهد معمولی باشند و حتّی به ذهنِ‌شان خطور هم نمی‌کند که هستند! انسان مگر چیست؟ کُپه‌ای‌ست از دل و روده و مُشتی اعصاب و آت ‌و آشغال‌هایِ دیگر! خودمانیم می‌توانید غذا نخورید، و گاهی نشاشید؟ و دل‌تنگ گذشته ٔ از یاد رفته‌ای نشوید که شبیه غباری از دستِ‌تان گریخته است!؟ می‌دانم این حرف‌هام محلی از اِعراب ندارد، یعنی خُب شاید ادعا کنید که همین چگونه خوردن و شاشیدن هم برای خودش حکایتی‌ست!ــ ولی شما چطور می‌شاشید مگر؟ همه‌ي این‌ها را گفتم که برسم به اصل ماجرا، که اصلاً یادم نیست چه بود. شاید هم یادم بود ولی نمی‌خواستم به یاد بیاورم؛ چرا؟ احتمالاً با این بدن تازه هنوز اُخت نشده‌ام! از آخرین ‌تلاش‌هایی که برای وجود داشتن کرده‌ام ماه‌هاست که می‌گذرد ولی، ولی هنوز نمی‌توانم چیزی را حس کنم! یعنی خوب، گاهی حتّی دلم می‌خواهد لذّتِ چشیدنِ نیش پشه را هم روی پوستم بچشم! امّا در حال حاضر، تنها مشتی داده‌يِ حسّی در این بدنِ...

«معنای نوشتن»

«معنای نوشتن»

ساحت نوشتار بافتاری برای تزکیه‌ي «پیشا-خودآگاه» است. منظورم از تزکیه، همان کنشی‌ست که فعالانه به اندیشیدن منجر می‌شود: اندیشیدنی که خود، آمیخته‌ست به شناخت و دانستن. بله، همه‌يِ همّ و غمم شده نقر و نقار منِ از یاد رفته‌ام. گویی دارم آیینی باستانی را به جا می‌آورم، نوعی نمازگزاری برای یک هستیِ مخدوش و مضمحل را! ولی این جَست و خیز و تکاپو برای آن است که به زیستنِ در - زمانیِ خود غنا ببخشم؛ شاید هم دارم از زبانِ الکنِ خودکار فرار می‌کنم. به گمانم پیشینیان هم برای انهزام از آن، همان الکن‌بودگیِ مدامی که در گفتار روزمره ــ‌ هماره هست ــ، رو آوردند به ادبیات. آن‌جا می‌شد، وجود را به قوّه‌يِ خیالیْ سیال دوخت و خدایان را به زیر کشید و واژگان را شوراند. اکنون، در این حال، انگار که بخواهم هم‌دستی برای عصیان‌گری پیدا کنم، برایت می‌نویسم؛ امّا این همه‌ي ماجرا نیست؛ هیچ‌گاه همه‌ي ماجرا گفتنی نبوده؛ نه! نبوده! هنوز هم یک چیز، چیزی خالی، اثیری توصیف‌ناشدنی، در وجودم می‌غرّد؛ می‌خوردم. من از این مهیبِ آغشته به هذیان، نعره‌هایِ ملال‌انگیزِ هیچ را می‌شنوم. تو هم صدای درماندگی‌اش را می‌شنوی؟    

امّا ادبیات مگر چیست؟ چیزی به جز قاعده‌کاهیِ عبارات، چپاندنِ‌ دوسه‌تا واژه گَلِ هم و هم‌زدنِ مدامِ‌شان برای ترسیم مدلولی تو سری خورده؟ بله! متوجّه‌ام، این وسط قاعده‌‌افزایی هم هست، چیزی شبیه به می‌رُستد و می‌رَستد و می‌رِستد! این وسط، حتّي، چیزهای بیشتری هم برای گفتنِ نگفتن وجود دارد! برهم زدن قاعده، نشخوار پوسته‌ای از مدرنیته برای ساخت ادبیّتی آوانگارد، غرغره‌ي دروغ و راست، و احضار اشباحی که در زیر پوسته‌يِ سنّت دارند می‌پوسند. اینطوری: گرومب و قرچ و تتش! ولی، ولی این‌ها آن‌چیزی نیست که می‌خواهم بگویم. شاید فقط می‌خواهم بگویم. یعنی اینطور احساس بهتری دارم، با ورّاجی. بله خودش است! در عین حال هم نیست! لابد، حس هستیدن به‌ام می‌دهد. هوم! من ورّاجی می‌کنم پس هستم. اما بهتر است بگوییم، من هستم تا ورّاجی کنم. باورت می‌شود؟ برای فرار از ابتذال روزمره، دارم معنا را به ابتذال می‌کشانم! یکی از شعر بگوید! آهنگی بخواند! آخ! شب در کدام طلوع از یاد رفته و سپیده، در کدام شعر خاموش شده که این‌چنین، حیران و ویران پی معنا گردِ دایره‌يِ هیچ چرخ می‌زنم و هی چرخ می‌زنم!

ن.


نظرات

پست‌های پُر بازدید

اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!

 اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!   دنیای نیم‌هست سرابی است از همهٔ ‌آن‌چیزهایِ خفته که شاید هیچ‌گاه به کاری نیایند! از این متعجّبم که آدم‌ها دل‌ِشان نمی‌خواهد معمولی باشند و حتّی به ذهنِ‌شان خطور هم نمی‌کند که هستند! انسان مگر چیست؟ کُپه‌ای‌ست از دل و روده و مُشتی اعصاب و آت ‌و آشغال‌هایِ دیگر! خودمانیم می‌توانید غذا نخورید، و گاهی نشاشید؟ و دل‌تنگ گذشته ٔ از یاد رفته‌ای نشوید که شبیه غباری از دستِ‌تان گریخته است!؟ می‌دانم این حرف‌هام محلی از اِعراب ندارد، یعنی خُب شاید ادعا کنید که همین چگونه خوردن و شاشیدن هم برای خودش حکایتی‌ست!ــ ولی شما چطور می‌شاشید مگر؟ همه‌ي این‌ها را گفتم که برسم به اصل ماجرا، که اصلاً یادم نیست چه بود. شاید هم یادم بود ولی نمی‌خواستم به یاد بیاورم؛ چرا؟ احتمالاً با این بدن تازه هنوز اُخت نشده‌ام! از آخرین ‌تلاش‌هایی که برای وجود داشتن کرده‌ام ماه‌هاست که می‌گذرد ولی، ولی هنوز نمی‌توانم چیزی را حس کنم! یعنی خوب، گاهی حتّی دلم می‌خواهد لذّتِ چشیدنِ نیش پشه را هم روی پوستم بچشم! امّا در حال حاضر، تنها مشتی داده‌يِ حسّی در این بدنِ...

نیم نگاهی بر فیلم Murina 2021

  چه با یونگ موافق باشیم و چه نه، ناخودآگاه آدمی‌ــ که می‌خواهم تعبیر «آستانگی رویا و نارویا» را برایش به‌کار گیرم‌ـ‌‌ـ، سهم بسزایی در تأویل ما از خویشتن و پیرامون‌مان بازی می‌کند. در اعصارِ گذشته، اساطیر تجسّد همان گوهرِ متضادی بودند که از درون‌مان می‌جوشید؛ امیالی‌که گاه از درکِ تکانه‌هایِ عاطفی‌اش ناتوان می‌ماندیم و می‌مانیم. مارماهی فیلمی نمادگرایانه‌ست که هم وجوه روان‌شناختی دارد و هم اسطوری و اجتماعی. چینش نمادهایی با اصل شباهت و تضاد هم‌چون مارماهی، دریا، جزیره، شکار، نیزه، قربانی شدن و تا پایان... آن هم با چینشِ نقش‌محوری ‌که هر کدام از عناصر به دیگری معنا می‌بخشند، مخاطب را با اثری چندوجهی و سینمایی مواجه می‌سازد.     * هشدارِ لورفتن داستان فیلم * مارماهی ( Murina ) ساخته‌یِ فیلم‌سازِ کُروات - کوسیژانوویچ، باز-دیدنِ خویشتن نوجوانی در آستانه‌ی بلوغ، به نام یولیا است، که شعله‌های عشقیْ آپولویی و ممنوعه، میلِ رهایی به او می‌بخشد؛ و درست در همین بزنگاه‌ست که یولیا سرپیچی از دستورات پدر را، قدم به قدم با شعله گرفتنِ شهوتِ نوجوانی، آغاز می‌کند؛ از همان پدری‌که ...

نامه

شنبه‏، ۲۰ خرداد ۱۴۰۰   ح. گرامی! از آخرین نامه‌ای که برایم نوشته‌ای 273 روز می‌گذرد. جالب است. اوه! البته که نیست، قلبم چلانده شد! درست در همین لحظه، دارم راجع به «دوستی» خیال‌بافی می‌کنم، یعنی: چه‌چیزی باعث ایجاد دوستی می‌شود؟ چطور دوام می‌یابد؟ مناسبات دوستانه بین جنسیّت‌های گوناگون چگونه‌ست؟ دلم می‌خواست راجع به این‌ها برایت بنویسم. آخر می‌دانی، کم‌تر نویسنده‌ای را سراغ دارم که راجع به‌اش نوشته باشد، معمولاً دغدغهِ‌شان عشق و آزادی‌ست. ــ‌که بود؟ شاید افلاطون، نه! ارسطو بود، بله! به گمانم خودش است که گفته بود، نمی‌توان با اشیاء طرح دوستی ریخت! خوب این که معلوم است، چون دوستی یعنی، ارتباط و برای شکل‌گیریِ مدارِ ارتباط همْ دست کم دو نفر که دارای قوه‌ي نطق باشند لازم است! امّا شاید پیش از هر خیال‌پردازی‌ای باید گفت که القصه ریشه‌‌ي واژه‌‌ي «دوست» از کجاست؟ خب، از ظواهر امر بر می‌آید که از ریشه‌ي سنسکریت « ȷ́uṣṭás » و یا شاید حتّی از صورت کهن‌‌ترِ پیشا-هندواروپاییِ، « ǵus-tó-s » بیاید که می‌توان برگردانِ «چشیدن / امتحان کردن» را برایش در نظر گرفت. که هم‌چه دقیق‌ نیست. می‌دانی، ی...

«نگریستن به مثابه‌يِ معنابخشی به زندگی»

  « نگریستن به مثابه‌يِ معنابخشی به زندگی » ژان پل سارتر در مجمعِ لنین‌گراد سخنرانی‌ای را با موضوع «خواندن برای معنادهی به زندگی» ایراد کرد که در آن می‌پنداشت ادبیات متعهّد آنی‌ نیست که درباره‌يِ همه‌يِ موضوعات سیاسی و اجتماعی سخنی سر دهد بل آن است که انسانی که از او سخن می‌گوید که هم کس دیگری‌ست و هم خود ما، غرق در جهان باشد و آزادانه معانی و دال‌هایِ آن را نقر و نقار کند؛ به سیاق او، می‌خواهم این امر را در ساحت سینمایِ متعهّد صورت‌بندی کنم.   وقتی می‌گوییم « سینمایِ متعهّد » منظور این نیست‌که منجر شود به کنشی در راه هدفی اجتماعی و سیاسی؛ پُر واضح است که هیچ هنر و ادبیاتی منجر به جلوگیری از تبعیض، جنگ و دیگر مقولاتِ شرّ نمی‌شود. هنر متعهّد در گفتنِ نگفتن شکل می‌گیرد؛ مستقیم‌گویی حتّی ارزشی مثبت را به ضد ارزش دگرگون می‌سازد، چونان‌که، سخن راندن از مقوله‌‌اي ضد جنگ، و تبدیل آن به مانیفستِ سیاسی در سینما، بیانی الکن است؛ در حقیقتِ امر، هنرمند دنیایی می‌سازد که زاییده‌ي زیستِ او در جهانِ واقع است، و تماشاگرِ سینما را، در اثری فیلمیک، که به‌روی پرده نقش بسته و به او عرضه شده، ...

نامه به ح.

شهریور 1400 دکتر گرامی، عجیب است، همین دو روزی که گذشت. از پرواز جا ماندم. ح. جوابم را نداد. و جلؤ ح.ع. نشستم و گفتم، مایلم در حوزه‌ي جنسیّت و گرایش جنسی پژوهش واژگانی انجام دهم‌ ــ‌ ‌پیش‌خودم چه فکری می‌کردم!؟ ــ‌ تقریباً، همهِ‌شان داشتند هاج و واج نگاهم می‌کردند، حتّی آن زمانی که می‌گذشت و حتّی چهره‌ي نامرئی ح. از پشت صفر و یک‌های دیجیتالی! پیام‌هام را می‌دید و جواب نمی‌داد. نفهیدم چرا. اقل‌کم استحقاق یک توضیح را داشتم، نداشتم؟ آخر، چرا یک‌هو هم‌چین کرد!؟ دارم پرت و پلا می‌گویم. جسته و گریخته. بین مرور وقایع و هضم‌شان گیر افتاده‌ام و سکندری‌خوران پِی اشباحی که در خاطرم مانده پس و پیش می‌شوم، عین موجودی وامانده! دکتر واماندگی که شاخ و دم ندارد، دارد؟ ــ ‌‌بله! آنجا، جلؤِ اساتید فرهنگستان، به خودم آمدم، برگشتم توی جاده، درباره‌ي واژه‌گزینی در حوزه‌يِ رایانه و یافتن زبان‌مادر حرف زدم. از هوش مصنوعی و یادگیری ماشین و چسباندن‌شان گَلِ هم. داشت خوشِ‌شان می‌آمد و همزمان من هم توی کُتِ خاکستری‌ام غرقِ شرمم می‌شدم؛ امّا نم پس نمی‌دادم، نه‌خیر! خیلی بُراق داشتم عبارت می‌بافتم. توی نگاه‌...