«ایدهای برای ایده»
چند وقتیست که میخواهم راجع به «ایده» خیالبافی کنم ولی نمیتوانم. یعنی؛ نتوانستهام هیچ مفهومِ نو درخوری بهاش بچسبانم؛ خیالِ ایدهای برای ایده عجیب است؛ عیجب هم نباشد، دستکم نامأنوس که هست، نیست؟ خب، چطور میتوان این وضعیّتِ آستانهای را توصیف کرد؟ ایکاش دافنه یا همان محبوب آپولو اینجا بود که اگر میبود با لَمپایش کمی نور میانداخت روی این واژهي « ἰδέα» و لابد آنگاه میتوانستم صورتکِ کریهالمنظر حقیقت را ببینم!
علی الظاهر، این ایدهي ماجرای ما باید فیالفور پس از کنشِ اندیشیدن پدیدار شود؛ غلط نکنم، جوهرهاش است که با این حساب، فقط میماند تعریف خود اندیشه!
اندیشه چیست؟ شاید ملغمهای است از تمامیِ عواطف برخط و برون خط انسانی که در انبارِ حافظه جا خوش میکند، و گفتن ندارد که کار جمعآوری این گَرده-دادههایِ خام را هم حواس پنجگانهمان بر عهده میگیرند، تا سربزنگاه با یک ساز و کار محیرالعقول، آن غشای چسبناک، که آگاهی مینامیمش، سوپِ ایده را تدارک ببیند و اندیشه جریان بیابد! ولی پیش از این تدارکاتِ ترگل و ورگل نیاز داریم به شلغم و مقداری آب و چه بدانم چند کوفت و زهرمار دیگر؛ خوب برای رسیدن به ایده، اندیشه و یا جرقه خوردنِ آن ساز و کار محیر العقولی که پیشتر ازش گفتیم نیاز داریم به سخت افزار، سفت افزار و نرمافزار! عالی شد! سخت افزار که همان مغز و دستگاه عصبیست. سفت افزار را هم من زبانِ نهان در نظر میگیرم که مغز و آگاهی را مفصلبندی میکند. و دست آخر، نرم افزار را هم آن بیلبیلکِ آگاهی یا بهتر بگویم همان ذهنی تعریف میکنم که میتواند بیندیشد و افاضاتی نظیر: من میاندیشم پس هستم! از خودش پس دهد! به بیانی، زمانیکه دستگاه عصبی موجودی به حدّی از پیچیدگی برسد میتواند قابلیتِ آگاهی و زبانِ نهان را از خودش بروز دهد که در نهایت، با برهمکنشِ این دو، درست در زمانی که الگوی یک «چیز» را یافتیم، میرسیم به ایده و بعدتر، با شاخ و برگ دادن به همان «ایده» و پرویدنش ماجرا را ختم کنیم به اندیشه.
ن.
نظرات
ارسال یک نظر