«حقیقتِ کریهالمنظر»
تمامِ این سالها، پِی اینکه از ماهیّتِ حقیقت سر در بیاورم، اوقاتم را کُشتم؛ هر چند که دروغ است، وقت فاعل بود؛ وقت قاتل بود؛ همانی بود که در لُمحهاش پیچانده بودتم و لبخندش را تو رویم کِش میآوَرد، عینهو آدامس خرسی آنقدری کِش میآمد و کش میآمد که بالأخره کفنپیچم کرد؛ همچه پیوستاری برای آدمی که قادر به درک زندگی نیست، نعمت است؛ دارم چه میگویم؟ قرار بود از «حقیقت کریهالمنظر» بگویم، نمیدانم با چه کسی چونین قراری گذاشتهام، شاید منِ من بود و شاید هم آن یکیِشان!
پیوستگیْ سیرِ هبوط ملتی را به قعر انحطاط نشانم داد، آن هم به دست مشتی کاغذِ سبز که پیوسته و روز به روز، بیشتر در فلاکت فرو برده و میبَردمان؛ این هم دروغ است، مُشتی کاغذِ سبز چیزی نیست به جز کاغذِ سبز، بعله! کار کار حلالزادگان نیکجویست، همان نرّه مُغانی که میخواهند بهشت را برای اُمّتِ بیچارة زمینیشان برپا کنند؛ میدانم! هر چیزی بهایی دارد، مثل همیشه سَر یکسری باید برود زیر آب، باجهایی سلفانده شود و اگر هم پا داد تا کمر خم شد و برای بیست و پنجسال بل بیشتر سواری داد تا به سواحلِ پر طمطراق بهشتِ پلوتینیومیِ رسید! عظمایِ مهجورِ مقدّسِ سلام اله علیه و آله و سلم افتاده به لولیدنِ میان رگ و پیِمان، افت و خیزان چون انگلی خانهزاد، عصارهي حیاتمان را مکیده، از خاطراتِ خوشمان، از نیروی تخیلمان سق زده و پربار شده تا صورتکِ کریهالمنظر حقیقت را نشانمان دهد، تو گویی شرّ در بطن خود نیکیست چون نیکی همان وجه پنهان شرّ است که بزکش کردهاند تا سرمان را شیره بمالند؛ حقیقت همین است که دروغ حقیقت است، و زیبایی آن نیز به رمزگردانی بین این و آن است ولی در واقعیت امر، این و آنی وجود ندارد و هر چه هست، همان است که هست!
ن.
نظرات
ارسال یک نظر