رد شدن به محتوای اصلی

پست‌ها

واپسین پُست‌

اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!

 اگر نامی داشتم آنگاه می‌توانستم بگویم: من هستم؟!   دنیای نیم‌هست سرابی است از همهٔ ‌آن‌چیزهایِ خفته که شاید هیچ‌گاه به کاری نیایند! از این متعجّبم که آدم‌ها دل‌ِشان نمی‌خواهد معمولی باشند و حتّی به ذهنِ‌شان خطور هم نمی‌کند که هستند! انسان مگر چیست؟ کُپه‌ای‌ست از دل و روده و مُشتی اعصاب و آت ‌و آشغال‌هایِ دیگر! خودمانیم می‌توانید غذا نخورید، و گاهی نشاشید؟ و دل‌تنگ گذشته ٔ از یاد رفته‌ای نشوید که شبیه غباری از دستِ‌تان گریخته است!؟ می‌دانم این حرف‌هام محلی از اِعراب ندارد، یعنی خُب شاید ادعا کنید که همین چگونه خوردن و شاشیدن هم برای خودش حکایتی‌ست!ــ ولی شما چطور می‌شاشید مگر؟ همه‌ي این‌ها را گفتم که برسم به اصل ماجرا، که اصلاً یادم نیست چه بود. شاید هم یادم بود ولی نمی‌خواستم به یاد بیاورم؛ چرا؟ احتمالاً با این بدن تازه هنوز اُخت نشده‌ام! از آخرین ‌تلاش‌هایی که برای وجود داشتن کرده‌ام ماه‌هاست که می‌گذرد ولی، ولی هنوز نمی‌توانم چیزی را حس کنم! یعنی خوب، گاهی حتّی دلم می‌خواهد لذّتِ چشیدنِ نیش پشه را هم روی پوستم بچشم! امّا در حال حاضر، تنها مشتی داده‌يِ حسّی در این بدنِ تازه وجو

«نگریستن به مثابه‌يِ معنابخشی به زندگی»

  « نگریستن به مثابه‌يِ معنابخشی به زندگی » ژان پل سارتر در مجمعِ لنین‌گراد سخنرانی‌ای را با موضوع «خواندن برای معنادهی به زندگی» ایراد کرد که در آن می‌پنداشت ادبیات متعهّد آنی‌ نیست که درباره‌يِ همه‌يِ موضوعات سیاسی و اجتماعی سخنی سر دهد بل آن است که انسانی که از او سخن می‌گوید که هم کس دیگری‌ست و هم خود ما، غرق در جهان باشد و آزادانه معانی و دال‌هایِ آن را نقر و نقار کند؛ به سیاق او، می‌خواهم این امر را در ساحت سینمایِ متعهّد صورت‌بندی کنم.   وقتی می‌گوییم « سینمایِ متعهّد » منظور این نیست‌که منجر شود به کنشی در راه هدفی اجتماعی و سیاسی؛ پُر واضح است که هیچ هنر و ادبیاتی منجر به جلوگیری از تبعیض، جنگ و دیگر مقولاتِ شرّ نمی‌شود. هنر متعهّد در گفتنِ نگفتن شکل می‌گیرد؛ مستقیم‌گویی حتّی ارزشی مثبت را به ضد ارزش دگرگون می‌سازد، چونان‌که، سخن راندن از مقوله‌‌اي ضد جنگ، و تبدیل آن به مانیفستِ سیاسی در سینما، بیانی الکن است؛ در حقیقتِ امر، هنرمند دنیایی می‌سازد که زاییده‌ي زیستِ او در جهانِ واقع است، و تماشاگرِ سینما را، در اثری فیلمیک، که به‌روی پرده نقش بسته و به او عرضه شده، شناور می‌

«کوتاه جُستاری بر چیستیِ سینما»

  «کوتاه جُستاری بر چیستیِ سینما» در گذشته‌های دور، جایی حوالی آگاده‌ي مقدّس، بروسوسِ کاتب با نامیدن اشیاء آن‌ها را (باز) می‌آفرید؛ قوّه‌ي واژه، آن وردِ جادوییْ که فاهمه را مفصل‌بندی می‌کرد، به راستی چه سحر انگیز بود! می‌خواهم به سیاق آن روزهای دور، معنایِ سینما را از سینما بخواهم! انگار همین دیروز بود که برادران لومیر در سال‌های پایانی قرن نوزدهم اصطلاحی را از یونانیِ باستان اقتباس کردند؛ بله همان سینماتوگرافِ مشهور! یا بهتر بگویم، کینِما گرافو! به معنای حرکت و نوشتن یا اگر بخواهم توصیفی من‌عندی برایش بسازم؛ زخمه‌هایی بر پیکره‌ي زمان. امّا اثری سینمایی چطور اثری‌ست؟ اثر سینمایی پیش از هر چیزی اثر است، و اثر یا به عبارتی، آن زخمه‌ي بر پیکره‌ي زمان، چیزی‌ست که در زمان سُکنا دارد؛ امّا هنرمند چگونه به اثر می‌رسد؟ قوّه‌ي آفریدن چگونه نموده می‌شود له و علیه او؟ این-جا آستانه‌ای‌ست که   اثر از کشمکش بین امر آفریدن و نا-آفریدن شکل می‌گیرد، چونان مومی در دستان منِ اصیلِ انسان، ساحت مقاومت خود-آگاه و خود-ناآگاه، آفریدگارِ اثر در عین این‌که ناقد است یعنی حذف می‌کند و می‌افزاید، مِیل را

«گناه مادر»

  گناه مادر   آینه ( Zérkalo ) – 1974 (اکران در سال 1975) – ۱۰۸ دقیقه،   رنگی (سووکالر) .  استدیوی سازنده: مُسفیلم‌ (بخش خلاقه‌ي چهارم) | تهیه‌کننده: یی.وایزبرگ | کارگردان: آندری تارکوفسکی. | دستیار اول کارگردان: ال. تارکوفسکایا | فیلم‌نامه‌نویس: الکساندر میشارین و آندری تارکوفسکی | نویسندة اشعار: آرسنی تارکوفسکی | فیلم‌بردار: گئورگی رِربرگ | تدوین‌گر: ال. فینگیووا | کارگردان هنری: نیکولای ژیگوبسکی. و ...   پیش در‌آمد فیلم آینه دو عنوان را از سر گذراند تا به نام کنونی رسید؛ در نسخه‌ي اوّلیه‌اش «اعتراف‌ها» نام گذاری شد که قرار بود صحنه‌‌ای از مصاحبه‌‌ي آندری تارکوفسکی با مادرش – که با دوربین مخفی فیلم‌‌برداری شده بود – در آن گنجانده شود. امّا در ادامه‌ي فیلم‌برداری، تارکوفسکی تصمیم به حذف صحنه‌ي مصاحبه گرفت و صحنه‌هایی از بازی مارگاریتا ترخوا را – در نقش همسر شخصیّت اوّل فیلم (الکسی) – به طرح داستانی‌اش اضافه کرد که این تغییر، باعث دگرگونی زاویه‌ي دید (کانون اصلی)، از مادر به راوی اوّل شخص، و نیز تغییر نام فیلم به «روزهای روشنِ روشن»، عنوان شعری از آرسنی تارکو